دست نوشته
امروز دقیقاً نمیدانم روز دوم و یا سوم محرم است، بدن مجروحم حدود ۲۰۰(شاید کمتر) کیلومتر دور از وطن اسلامیم در یک کلبه روستائی در کنار جاده یکی از شهرهای عراق بر زمین افتاده است.
رسول حیدری در سال 1339 در ملایر دیده به جهان گشود. در سالهای آخر دبیرستان در انتشار اعلامیههای امام خمینی(ره) شرکت فعالانه داشت. او پیش از گرفتن دیپلم و پس از پیروزی انقلاب، در سال 1358 به همدان رفت و به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد، چرا که در ملایر هنوز سپاه تشکیل نشده بود. رسول یک سال بعد به همت چند تن از دوستان انقلابیاش، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ملایر را تأسیس کرد.
او با آغاز جنگ به جبهههای نبرد حق علیه باطل شتافت و در طول هشت سال دفاع مقدس، حدود 65 ماه در جبهه حضور داشت. وی عمدتاً در کردستان عراق به شناسایی منطقه مشغول بود و تا عمق خاک شمالی عراق نفوذ میکرد و گاهی در شناساییها تا مرز سوریه نیز پیش میرفت.
با پایان یافتن جنگ، رسول تحصیلات دانشگاهی خود را تکمیل میکند و به عنوان دیپلمات جمهوری اسلامی راهی بوسنی میشود. حضور او در این منطقه با تجاوز صربهای نژادپرست به مسلمانان انقلابی بوسنی همزمان است.
در روز عید غدیر سال 1372 در بوسنای مرکزی واقع در شهر ویسوکو، گروهی از نیروهای کروات (HVO) در مسیر عبور ایرانیها کمین کردند و رسول را که برای شناسایی و بررسی امنیت منطقه به آنجا رفته بودند، به شهادت رساندند.
رهبر معظم انقلاب پس از شهادت نخستین شهید ایرانی در بوسنی فرمودند: «ما دلمان برای از دستدادن این عزیز و سایر عزیزان میسوزد لکن سعادتی از این بالاتر نیست و نمیشود که جوانی برود داخل میدان و شهید شود. من بارها گفته ام میدان بوسنی، جنگ اسلام و کفر تنها نیست بلکه از این بالاتر است،دروازه ورود به غرب واروپا است،آنجا مسأله اش بالاتر از جنگ عراق و ایران است. کسی که برود آنجا و محیط امن خانواده را رها کند، مقامش خیلی بالاتر است.»
به مناسبت فرا رسیدن ماه محرم، یکی از دستنوشتههای این شهید والامقام در ماه محرم منتشر میشود:

امروز دقیقاً نمیدانم روز دوم و یا سوم محرم است، بدن مجروحم حدود 200 (شاید کمتر) کیلومتر دور از وطن اسلامیم در یک کلبه روستائی در کنار جاده یکی از شهرهای عراق بر زمین افتاده است. همراهم صبح رادیو را روشن کرد برنامه کودک بود داشت برای امام حسین (ع) نوحه میخواند خیلی دلم گرفته است، شدیداً دلم میخواهد گریه کنم ولی صد حیف…
چند هفته است حمام نرفتهام بدنم خیلی کثیف است نه طهارت و نه پاکی، به همان ناپاکی روحم، اما دیشب خواب دیدم حمام رفتهام تمیز و پاک خیلی خوشحال بودم احتمالاً شاید چه میدانم شاید خداوند گناهانم را بخشیده باشد و شاید بالاتر قصد دارد از من راضی باشد و مرا پیش خود ببرد به هر حال احساس عجیبی دارم، در زندگیام سعی کردهام هیچ وقت وابستگی پیدا نکنم گرچه نتوانستم اما در همین چند لحظه خود را دارم برای دیدار او آماده می کنم. به هیچ چیز امیدی ندارم جز او تنها امیدم خدا تو هستی، هیچ سرمایه ای نیندوختهام مرا چکار خواهی کرد، تو را به حق حسین (ع) تو را به مظلومیت علی اصغر…

به من رحم کن خدا، خدایا مرا ببخش، مرا پاک کن از این دنیا ببر، خدایا تو میدانی اگرچه گنه کار بودم، گرچه نافرمانی تو را کردم ولی خدایا تو بزرگتر از آنی، تو مهربانتر از آنی که بخواهی تن مجروح را در آتش اندازی، خدایا از رفتنم ناراحت نیستم از چگونه رفتنم نیز ناراحت نیستم نگران مهمان نوازی تو هستم، چطور با من برخورد خواهی کرد خدا، مرا ببخش مرا ببخش خدا.
خداحافظ همگی شما
دیروز امروز فردا
دیروز:
دیروز در عملیات والفجر 8 که منجر به آزادی و تصرف شهر فاو گردید همراه سایر رزمندگان اسلام دست به هنرنمائی کرد و نتیجه اش شادی قلب کلمه محبوب قرن امام خمینی رضوان الله تعالی علیه گردید.
امروز:
امروز پس از مدت بیش از 8 ماه بیماری و تحمل بی سابقه ترین بیماری از بستر بیماری در بیمارستان امیرالمومنین تبریز به مقصد آرامستان تبریز ( وادی رحمت ) رحل اقامت گزید و امشب را تا صبح در آن آرامستان به آرامی خواهد گذراند تا ما بی وفایان او را تا منزل آخرت بدرقه کنیم.
فردا:
ناباورانه او را در کنار پدر مرحومش و نیز در کنار مزار برادر شهیدش شهید والامقام اسلام محمدرضا قبائی حکم آباد به خاک خواهیم سپرد و با اندوهی وصف ناپذیر به سراغ زندگی ناپایدار خود باز خواهیم گشت.
و این دیروز و امروز و فرداها برای همیشه تاریخ همچنان ادامه خواهد یافت.
نا باورانه برای خاکسپاری مرحوم مغفور کاظم قبائی حکم آباد ( برادر زن اینجانب ) لحظه شماری میکنیم.
عجب دنیای بی وفائی شده است!!
چرا لااقل امشب این قلم نمی شکند؟؟
برای آنانکه تکیه بر باد کرده اند
نان و سركه حاج ملاهادي سبزواري
حكيم سبزواري پس از تكميل دروس در اصفهان، عازم مشهد مقدس شد و به تدريس فقه و كلام و فلسفه و منطق پرداخت. «اسرار الحكم» در حكمت از جمله آثار اوست كه سال ها محور درسي حكمت حوزه هاي علميه است، حكيم سبزواري در سن 77 سالگي در سال 1289 هجري قمري به ديدار خدايش شتافت.
بر قله وارستگي
ناهار ايشان، غالبا يك قرص نان بود كه بيشتر از يك سير از آن نمي خوردند و يك كاسه دوغ آسمان گون و در اوا خر عمر، به واسطه زيادي سن و نداشتن دندان، شامشان يك بشقاب چلو با خورش بي گوشت و روغن بود و به آب گوشت و اسفناج قناعت مي كردند، ايشان كتابخانه مفصل نداشتند، كتابخانه ايشان عبارت بود از چند جلد محدود و اندك!
در كتاب ملاصدرا به نقل از چند تن از دانشمندان بيگانه آمده است: «در دينداري و تقوا و زهد مرحوم حاج ملاهادي سبزواري، حتي يك نفر در ايران ترديد ندارند، تمام ايرانيان مرحوم حاج ملاهادي سبزواري را يك دانشمند مسلمان، شيعه مذهب، پرهيزكار و نيك نفس مي دانند و هرگز در ايران از يك نفر نشنيديم كه مرحوم سبزواري را مورد كوچكترين انتقاد قرار بدهد، ده ها داستان از قناعت و نيك نفسي آن دانشمند بزرگ در سراسر ايران در اذهان است كه من به ذكر يكي از آنها اكتفا مي كنم.
ناصرالدين كه بعضي از آثار وي را خوانده بود، مي خواست او را ببيند و هنگامي كه از تهران به مشهد مي رفت، در سبزوار توقف كرد و عازم خانه حاج ملاهادي سبزواري شد و به ملازمان سپرد كه ورود او را به حاج ملاهادي اطلاع ندهند و تنها راه خانه دانشمند را پيش گرفت و ملازمان از عقب ناصرالدين شاه مي آمد.
وقتي ناصرالدين شاه وارد خانه حاج ملاهادي شد، هنگام ظهر بود و صاحب خانه بر سر سفره نشسته، مي خواست غذا بخورد، پادشاه قاجار مشاهده كرد كه غذاي آن دانشمند، يك گرده نان است و لقمه هاي نان را در يك ظرف كوچك كه مايعي در آن هست خرد مي كند و در دهان مي گذارد و ناصرالدين شاه فهميد كه در آن ظرف سركه است.
كنار سفره بر زمين نشست و از حال صاحب خانه پرسيد و در ضمن نظري به اطراف انداخت و مشاهده كرد، در آن اتاق جز يك قطعه نمد كه بر زمين گسترده شده و سفره را روي آن قرار داده اند، چيزي ديده نمي شود، گفت: آقا من تصور مي كردم كه زندگي شما خوب است و اينك مي بينيم كه بر نمد مي نشينيد و نان و سركه مي خوريد.
بعد از قدري صحبت، ناصرالدين شاه فهميد كه فرش دو اتاق ديگر كه در آن خانه است، نيز از نمد است، از حاجي سوال كرد كه چگونه به آن زندگي محقر ساخته است و او در جواب گفت: اين سه قطعه نمد را هم كه كف اتاق انداخته ام، بايد در جهان بگذارم و بروم و اين نمدها در دنيا مي ماند و من رفتني خواهم بود.
ناصرالدين شاه گفت: در اين سن كه شما داريد، نبايد غذاي شما نان و سركه باشد و حاج ملاهادي سبزواري گفتند: «كساني هستند كه مستحق مي باشند و من به آنها كمك مي كنم»، به همين جهت به خود من بيش از نان و سركه نمي رسد».
غذاي آن عالم نان و سركه يا نان و نمك بود و در فصل بهار كه در سبزوار سبزي فراوان يافت مي شود، چند شاخه سبزي هم به غذاي خود مي افزود.
جاي را بلنددار كه اين است برتري
پستي نه از زمين و بلند از سماست
آن را كه ديبه هنر و علم در بر است
فرش سراي او چه غم، زانكه بورياست
با دانش است فخر، نه با ثروت و عقار
تنها هنر، تفاوت انسان چارپاست
پیشکش بمناسبت فرا رسیدن روز پدر
به سلامتی اون پدری که
هنگام تراشیدن
موی کودک مبتلا به سرطانش
گریه ی فرزندش رو دید
...
ماشین رو داد به دستش
در حالی که چشمانش پر از گریه بود
گفت : حالا تو موهای منو بتراش !

به سلامتی پدری که نمی توانم را
در چشمانش زیاد دیدیم
ولی از زبانش هرگز نشنیدم ...!!!

به سلامتی پدری که طعم پدر داشتن رو نچشید ،اما واسه خیلی ها پدری کرد

به سلامتی پدری که لباس خاکی و کثیف میپوشه میره کارگری برای سیر کردن شکم بچه اش ، اما بچه اش خجالت میکشه به دوستاش بگه این پدرمه !

سلامتی اون پدری که شادی شو با زن و بچش تقسیم میکنه اما غصه شو با سیگار و دود سیگارش . . .

به سلامتی پدری که کفِ تموم شهرو جارو میزنه که زن و بچش کف خونه کسی رو جارو نزنن..
همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم
که با هر بار تراشیده شدن، کوچک و کوچک تر میشود…
ولی پدر ...
یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند
خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست
فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد …
بیایید قدردان باشیم ...
به سلامتی پدر و مادرها

پدرم هر وقت میگفت "درست میشود"...
تمام نگرانی هایم به یک باره رنگ میباخت...!

پدر و پسر داشتن صحبت میکردن!!
پدر دستشو میندازه دوره گردنه پسرش میگه پسرم من شیرم یا تو؟
پسر میگه : من..!!
... ... ...
پدر میگه : پسرم من شیرم یا تو؟؟!!
پسر میگه : بازم من شیرم...
پدر عصبی مشه دستشو از رو شونه پسرش بر میداره میگه : من شیرم یا تو!!؟؟
پسر میگه : بابا تو شیری...!!
پدر میگه : چرا بار اول و دوم گفتی من حالا میگی تو ؟؟
پسر گفت : آخه دفعه های قبلی دستت رو شونم بود فکر کردم یه کوه پشتمه اما حالا...
به سلامتی هرچی پدره

وقتی پشت سر پدرت از پله ها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره ، میفهمی پیر شده ! وقتی داره صورتش رو اصلاح میکنه و دستش میلرزه ، میفهمی پیر شده ! وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره ، میفهمی چقدر درد داره اما هیچ چی نمیگه... و وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش به خاطر غصه های تو هستش ، دلت میخواد بمیری
خدایا به فریاد من برس

به نام خالق زيبايی ها..!
سلام..
تا حالا شده به مرگ فکر کنيم؟
تا حالا شده وقتی قراری برای ۲ ساعت،۲ روز يا ۲ هفته ديگه ميذاريم به اين فکر کنيم که شايد ما اون موقع زير خاک ها به خوابی ابدی رفته باشيم؟؟!
يعنی اين افکار ميتونه ما را به خودمان بياورد؟
تا حالا به اين فکر کرديم که مرگ از هر چيزی به ما نزديک تره؟
تا حالا فکر کرديم اگه بريم ديگه راهی برای بازگشت نيست؟!!!!
پس چرا به خودمون نمياييم؟؟؟!
چرا دنيا کورمون کرده؟؟؟!!!
خدا يا ديگه خســـــــته شــــدم..!
خدا يا کمکم کن..!
کمکم کن که چشمم به لذت های اين دنيای فانی کور بشه و فقط زيبايی و بزرگی و عظمت تو رو ببينه..!
خدايا تا ما را نبخشيدی و نيامرزيدی از اين دنيا مبر...!
خدايا خيلی گناه کارم و فقط چشمم به دنبال دريايی از رحمت توست..!
پس تو هم نگاهی به اين بنده سر تا پا تقصيرت بينداز...!
التماس دعا

یاد شهیدان
یاد شهیدان را چه شد؟!
خواهرم میدانی اینجا ایران است؟ میدانی اینجا چه کسانی زندگی میکردند؟ چه کسانی برای این وطن خون دادند؟ خمینی را میشناسی؟ همت را چه طور؟ باکری, چمران , آوینی؟ میدانی اینها که بودند؟ میدانی برای چه شهید شدند؟ اصلا میدانی شهید یعنی چه؟
آنها برای دفاع از وطنشان , اسلامشان , ناموسشان شهید شدند...
تا به حال وصیت نامه ی شهیدی را خوانده ای؟؟ کمتر وصیت نامه ای را پیدا میکنی که خواهران را به حفظ حجاب توصیه نکرده باشد. این است احترام به خون شهید؟
مطمئنم اگر به فرض محال روزی بی بی سی از شما بخواهد چادر سرتان کنید و پوشیه هم بزنید بی معطلی می پذیرید!!! احسنت به این همه هویت ملی.احسنت...
چند روز پیش شنیدم که در دانشکده مدیریت دانشگاه تهران به خاطر اینکه استادی به یکی از دانشجویان کلاسش آن هم به صورت شخصی تذکر داده بود که با پوشش مناسبتری در کلاس حضور یابد ، کلاس درس را تعطیل کرده اند؟؟!!
از کی تا حالا امر به معروف شده گناه کبیره و امر به منکر ثوابی کبیرتر؟؟!!
نه! بدحجابی یا در برخی اوقات بی حجابی بعضی از دختران ما با تذکر جدی و غیرجدی حل نمی شود. وقتی دختر ۵ ساله ما فکر میکند با آرایش زیباتر میشود ، و حتی والدینش نیز او را به این کار تشویق میکنند کار از این تذکرات گذشته است...
خواهرم از خون شهیدان وطنت خجالت نمی کشی....

![]()
مردن در كمتر از يه چشم به هم زدن...
|
هيچ وقت به اين فكر كرديد كه چرا وقتي به دنيا مياييم در گوشمون اذان واقامه ميگن؟ مطمئنم كه خيلي به اين موضوع توجه نكرده بوديد، درسته؟ من علت رو ميگم... ولي مي خوام اول يه اشاره اي داشته باشم... سوال بعد! مي دونيد چرا نماز ميت اذان واقامه نداره ؟ احسنت درست حدس زديد، اذان واقامش رو وقتي به دنيا اومديم در گوشمون گفتند و تكبيره الاحرامش رو وقت مرگمون ميگن... يعني زندگي به همين كوتاهي است.... فاصله اتمام اذان واقامه تا الله اكبر شروع نماز راستي تو اين مدت كوتاه چه كاري بهتره؟ معلومه كاري غير از بندگي خدا ارزش انجام دادن نداره، درسته؟ پس به فكر اون دنيامون باشيم...واقعا به فكر باشيم ...با تمام وجود گناه کردیم اما نه نعمتهایش را از ما گرفت نه گناهانمان را فاش کرد،
بیاندیش اگر اطاعتش کنیم چه میکند؟! ... | |
شهیدان زنده اند الله اکبر
وقتی تابوت را باز کردم، دیدم که شهید دست بر سینه دارد و با حالت تبسم، لبخند می زند. تعجب کردم که دست بر سینه، چرا لبخند می زند؟
در سال 1341 هجری شمسی و در شهر مذهبی و شهید پرور بابل، فرزندی از خانواده ای کشاورز چشم به جهان گشود که نام او را "محمد زمان" نهادند.
"محمد زمان" از همان کودکی، دستانش به کار و زحمت آبدیده گشت. همراه با کار کشاورزی، تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را به سر برد و راهی دبیرستان شد و موفق به اخذ مدرک دیپلم گشت. در کنکور تجربی شرکت کرد و در رشته پزشکی قبول شد.
دل و عقلش، در زد و خورد بودند؛ یکی به رفتن به دانشگاه تشویقش مینمود و دیگری کوی عاشقان عارف، حوزه و نوکری امام زمان (عج) را دورنمایی زیبا، به او نشان میداد. منصبی که به آقایی عالم برتری داشت و محمد زمان، این جوان پاک مازنی در نجوای عاشقانهاش چنین میسرود:
همه شب در آستانت شده کار من گدایی
به خدا که این گدایی ندهم به پادشاهی
عجب وصیت نامه با حالی دارد ادامه را حتما بخوانید
عجب عشقی است این
هم رشته ای داشتم که شیفته ی یکی از دختران هم دوره اش بود.
آمارگیری نفوس و مسکن سال 90

مامور آمار : سلام مادر از سازمان آمار مزاحم میشم ...
شما چند نفرید !؟
مادر با کمی مکث آهی ! می کشه و سرش را رو به پائین میندازه و سکوت معناداری میکنه و میگه : میشه خونه ما بمونه برای فردا ؟!!
مامور با تعجب زیاد میگه : مادرم ! چرا ؟
مادر : آخه شاید فردا از پسرم هم خبری برسه ...!
مامور آمار از سر خجالت ! که چرا در فرم های آماری از همه چیز سوال شده !!! ... الا از یاد رفته های حضرت آقا سید روح الله الموسوی الخمینی !!!
سرش را به پائین میندازه و به طرف در خانه همسایه بعدی راهی میشود ...و امیدوار است که شاید از یاد رفته !!! دیگری فراموش نشده باشد...
نقل از حضرت حجه الاسلام والمسلمین مرتضی آقا تهرانی
از آیت اللّه عراقی رحمهالله و اخیراً از جناب آیت اللّه سید عباس كاشانی دامت بركاته شنیدم كه میفرمودند:با بزرگان، آیت اللّه بروجردی رحمة الله را از منزل تا مسجد اعظم تشییع كردیم. برای خاكسپاری. فقط علما و مراجع را راه دادند و جلوی راه را برای دیگران بسته بودند. بنده همراه علما به داخل رفتم. فردی برای تلقین آقای بروجردی رحمهالله، داخل قبر شد. بعد از چند لحظه بالا آمد و گفت: من نمیتوانم! گفتند: چه شد؟ گفت: آقای بروجردی با من تكرار میكند؛ میترسم! به فرد دیگری گفتند تلقین را بخواند، وقتی داخل شد سریع از قبر بیرون آمد و گفت: آقای بروجردی با من تكرار میكند. ما عادت كردهایم مردههایی كه دفن میكنیم، باید مرده باشند! ولی آقای بروجردی زنده است. آقای عراقی رحمة الله گفت: من تلقین را میگویم. داخل قبر شدم و گفتم.گمان نكنیم، او الان در قبر «لا اله الا الله» میگوید، بلكه او عمری به این ذكر میزیست. ناگهانی نیست. وقتی روز عید غدیر، پسری آیه سجدهدار خواند، آقای بروجردی رحمةالله با لباس عید، به زمین افتاد و سجده كرد. بنده بود و بندگی را میدانست. باید بندگی كرد تا به انسان همه چیز را بدهند.

یکی از همین روزها
یکی از همین روزها
دقیقا ۶ خرداد سال ۸۸ بود.
عصر جهت دیدار و صله ارحام به خانه پدرم سر زدم.
مدتی بود که حمام نکرده بود.اول شب این کار را برایش کردم.
خیلی خوشم میآمد که شامش را هم خودم بدهم. اینکار را هم انجام دادم.
گونه هایش را بوسه باران کردم و عزم رفتن.پس از خداحافظی درب منزلشان را آهسته بستم و بطرف خانه مان حرکت کردم.
در بین راه حتی ۱۰ دقیقه نیز نگذشته بود که تلفن همراهم زنگ خورد صدای لرزان خواهرم را شنیدم که میگفت:
آقاجان جان به جان آفرین تسلیم کرد و بار سفر را بست و رفت که رفت.
بهمین سادگی.
و در حقیقت یکی از همین روزها.
دو سال پیش بود اما انگار همین دیروز بود که بر روی قبرش حسرت روزهای گذشته را میخوردم و تمامی خاطرات چهل و چند سال گذشته در جلوی چشمهایم رژه میرفتند و چه میگویم همه عمرم رفت و من مانده ام با کوله باری از غم.
پدر جانم بر تو درود میفرستم و هر چند صباحی که در این دنیای فانی باشم عزادار تو هستم.
خودم و همه دوستان و آشنایانم برای تو فاتحه ای قرائت میکنیم تا شاید ذخیره و توشه راهت باشد.
انشا الله
پروژه سوءاستفاده از مراسم ترحيم پدر موسوي شكست خورد
در حالي كه جريان ضدانقلاب نااميدانه تلاش داشت از مراسم ختم پدرميرحسين موسوي سوءاستفاده كرده و آن را تبديل به يك اغتشاش جديد نمايد، اين مراسم به سبكي كاملا معمولي و بدون هيچ گونه تنش برگزار شد.
مرحوم ميراسماعيل موسوي خامنه پدر ميرحسين موسوي در هفته دوم فروردين 90 به سبب كهولت سن دارفاني را وداع گفت. بلافاصله پس از اين اتفاق بدنه ضدانقلاب و بيروني مديريت كننده فتنه بدون ذره اي دغدغه نسبت به حفظ حرمت آن مرحوم و در حالي كه تصور مي كرد فرصتي جديد براي غائله آفريني به دست آورده تلاش كرد تا براي ايجاد يك ناآرامي جديد زمينه سازي نمايد.
اين رسانه ها با صحنه گرداني برخي اعضاي خانواده موسوي كه همچنان داراي ارتباطاتي با منافقين و مديران خارجي فتنه هستند در ابتدا سعي كردند اينگونه وانمود كنند كه موسوي و رهنورد اجازه حضور در مراسم تشييع و برگزاري مجلس ختم را پيدا نخواهند كرد. اما به فاصله اندكي روشن شد كه اين دو نفر بدون هيچ گونه مشكلي، امكان حضور در اين مراسم را يافته اند.
در مرحله بعد اين رسانه ها انتظار داشتند كه در مراسم تشييع پدر 102 ساله موسوي يك حضور مردمي فوق العاده انجام شود كه اين امر هم مثل همه موارد مشابه از 9 دي 88 به اين سو چيزي بيش از يك توهم از آب درنيامد و مراسم مذكور صرفا با حضور كاملا معمولي بستگان مرحوم برگزار شد.
فاز سوم متشنج كردن مراسم ترحيم و تشييع بود كه با صحنه گرداني زهرا موسوي يكي از خواهران ميرحسين موسوي، دختران وي و يكي دو نفر ديگر انجام شد. نكته جالب در اين زمينه آن است كه اين تلاش ها پيش از آنكه با برخورد ماموران مواجه شود با واكنش جدي خانواده موسوي مواجه شد و برخي چهره هاي مسن و جا افتاده با تندي از اين چند نفر خواستند حرمت پدر مرحوم خود را نگه دارند و از سياسي كردن يك مجلس ترحيم بپرهيزند.
اما نكته جالب در اين ميان عجله آقاي هاشمي رفسنجاني در صدور پيام تسليت خطاب به ميرحسين موسوي است كه نشان مي دهد وي همچنان به عدم مرزبندي با فتنه 88 اصرار دارد.
گفتني است هاشمي رفسنجاني به دليل عدم مرزبندي جدي با جريان فتنه و اطلاع از عدم رويكرد اكثريت قريب به اتفاق اعضاي مجلس خبرگان، ترجيح داد در انتخابات اسفندماه 89 هيئت رئيسه اين مجلس كانديدا نشود.
متن جالبی در مورد کشتی نوح
دکتر واندنبرگ با دقت عکس ها را مورد مطالعه قرار داد و اظهار کرد: «من هیچ شکی ندارم که شیء موجود در عکس های هوایی یک کشتی است. من تا به حال در طول مدت فعالیتم، هرگز چنین شیء عجیبی در یک عکس هوایی ندیده بودم.» پس از آن یک گروه کاوشگر آمریکایی نیز به منطقه مورد نظر اعزام شد، ولی حتی با انجام تحقیقات کوتاه مدت، نتوانست اطلاعات قابل توجهی بدست آورد.
۱۷ سال از آخرین تحقیقات در منطقه گذشت و هیچ اکتشافی تا سال ۱۹۷۶ انجام نگرفت. در سال ۱۹۷۶ یک باستان شناس آمریکایی به نام «ران ویت» تحقیقات جدید خود را در منطقه آغاز کرد. او بسیار زود دریافت که این شیء قایق مانند، بسیار بزرگتر ازحدی است که قبلاً تصور می کرد. او بزودی با انجام محاسبات دقیق دریافت که طول این شیء عظیم الجثه بلندتر از طول یک زمین بازی فوتبال و اندازه آن به بزرگی یک ناو جنگی است که کاملاً در زمین دفن شده است. اما کشتی کشف شده در زیر گل و لای قطوری دفن شده بود و بسختی به جز از ارتفاع قابل رؤیت بود.
...................
لطفا دنباله این مطلب حقیقی را در ادامه مطلب بخوانید
شعری از رضا اسماعیلی در خصوص قیصر امین پور که بمناسبت سالروز درگذشت ایشان در این وبلاگ آوردم.
امروز سالروز کوچ مظلومانه ی قیصر عزیز است. مردی که دردهای بزرگ داشت و کمتر بر زبان آورد و کمتر از زندگی شکوه کرد و مرگ با مهربانی بر پیشانی اش بوسه زد و رفت. داغی که فراموش نمی شود.

قیصر بلند شو ...
شعری از دوست شاعرم رضا اسماعیلی
قیصر ! به خواب رفتی و حال زمین بد است
حال زمین بدون تو ای نازنین بد است
صبح سه شنبه و همه ی روزنامه ها
زل می زنند روی نگاهت٬ و این بد است !
رفتی درون قاب و فقط می کنی نگاه
مهر سکوت بر لب تو ٬ بیش ازین بد است
یادت نمی رود که بخندی٬ ولی چرا
آنجا بدون خنده نشستی ؟! همین بد است
قیصر! به خواب رفته ای آیا و یا ...؟! بگو
اما مگو که مرده ای و بعد از این...! بد است
مردن کجا و شعر تو؟! قیصر بلند شو
شوخی بس است ٬قافیه هایی چنین بد است
قیصر ! هنوز اول عشق است و ... نازنین
بزم عزا برای تو عاشق ترین بد است
شاعر ! پیاده شو ز قطاری که رفته است
حال غزل٬ بدون تو٬ ای نازنین بد است
اللهم ارزقنا توفیق الشهاده
او همیشه مشغول نظافت توالت های آن پایگاه بوده و همواره بوی بدی بدن او را فرا میگرفت. تا اینکه در یک حمله هوایی …
سید احمد پلارک شهیدی که مزار پاکش بوی عطر میدهد.
مزار شهید سید احمد پلارک در میان سی هزار شهید آرمیده در گلزار شهدا از ویژگی بارزی برخوردار است که باعث ازدحام همیشگی زائران مشتاق بر گرد آن میشود. تربت پاک این بسیجی شهید همیشه معطر به رایحه مشک است و این عطر همواره از مرقد او به مشام میرسد. کم نیستند کسانی که تنها به نیت زیارت این شهید عزیز به بهشت زهرای تهران و قطعه ۲۶ آن سر میزنند.
شهید سید احمد پلارک در زمان جنگ در یکی از پایگاه های پشت خط به عنوان یک سرباز معمولی کار میکرد. او همیشه مشغول نظافت توالت های آن پایگاه بوده و همواره بوی بدی بدن او را فرا میگرفت. تا اینکه در یک حمله هوایی هنگامیکه او در حال نظافت بوده، موشکی به آنجا برخورد میکند و او شهید و در زیر آوار مدفون میشود.
هنگامیکه پیکر آن شهید را در بهشت زهرای تهران، در قطعه ۲۶ به خاک میسپارند، همیشه بوی گلاب تا چند متر اطراف مزار این شهید احساس میشود و نیز سنگ قبر این شهید همیشه نمناک میباشد بطوری که اگر سنگ قبر شهید پلارک رو خشک کنید، از طرف دیگر سنگ نمناک میشود.
کسایی که زیاد بهشت زهرا میروند به این شهید والا مقام میگویند شهید عطری.
خیلیها سر مزار شهید سید احمد پلارک نذر و نیاز میکنن و از خدای او حاجت و شفاعت میخوان.
او معجزه خداست.
نصوح کیست ؟ و توبه نصوح چیست؟
حتما زیاد شنیدهاید که میگویند فلانی «توبه نصوح» کرده و دیگر گَرد گناه نمیرود.
اما آیا جریان نصوح و توبه او را شنیدهاید؟ در ادامه مطلب بخوانید.
دختر شاه مایل شد که به حمام آمده و کار نصوح را ببیند. نصوح جهت پذیرایى و خدمتگزارى اعلام آمادگى نمود، سپس دختر شاه با چند تن از خواص ندیمانش به اتفاق نصوح به حمام آمده و مشغول استحمام شد. از قضا گوهر گرانبهاى دختر پادشاه در آن حمام مفقود گشت. از این حادثه دختر پادشاه در غضب شده و به دو تن از خواصش دستور داد که همه کارگران را تفتیش کنند تا شاید آن گوهر ارزنده پیدا شود.
طبق این دستور، مأمورین، کارگران را یکى بعد از دیگرى مورد بازدید خود قرار دادند. همین که نوبت به نصوح رسید با اینکه آن بیچاره هیچگونه خبرى از آن نداشت، ولى از ترس رسوایى، حاضر نشد که وى را تفتیش کنند، لذا به هر طرفى که مىرفتند تا دستگیرش کنند، او به طرف دیگر فرار مىکرد و این عمل او سوء ظن دزدى را در مورد او تقویت مىکرد ولذا مأمورین براى دستگیرى او بیشتر سعى مىکردند.
نصوح هم تنها راه نجات را در این دید که خود را در میان خزینه حمام پنهان کند، ناچار به داخل خزینه رفته و همین که دید مأمورین براى گرفتن او به خزینه آمدند و دیگر کارش از کار گذشته و الان است که رسوا شود به خداى تعالى متوجه شد واز روى اخلاص توبه کرد و از خدا خواست که از این غم و رسوایى نجاتش دهد.
به مجرد این که نصوح توبه کرد، ناگهان از بیرون حمام آوازى بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد.
از او دست برداشتند و نصوح خسته و نالان شکر خدا به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد و به خانه خود رفت و هر مقدار مالى که از این راه گناه تحصیل کرده بود در راه خدا به فقرا داد.
چون زنان شهر از او دست بردار نبودند، دیگر نمىتوانست در آن شهر بماند، و از طرفى نمىتوانست راز خودش را به کسى اظهار کند، ناچار از شهر خارج و در کوهى که در چند فرسخى آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید.
اتفاقا شبى در خواب دید کسى به او مىگوید: اى نصوح چگونه توبه کردهاى و حال آنکه گوشت و پوست تو از فعل حرام روئیده شده است؟ تو باید چنان توبه کنى که گوشتهاى حرام از بدنت بریزد.
همین که از خواب بیدار شد با خودش قرار گذاشت که سنگهاى سنگین را حمل کند و به این ترتیب گوشتهاى حرام تنش را آب کند.
نصوح این برنامه را مرتب عمل مىکرد تا در یکى از روزها همانطور که مشغول به کار بود، چشمش به میشى افتاد که در آن کوه چرا مىکرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از کیست؟
تا عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعا از شبانى فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستى من از آن نگهدارى کنم تا صاحبش پیدا شود و به او تسلیمش نمایم. لذا آن میش را گرفت و نگهدارى نمود و از همان علوفه و گیاهان که خود مىخورد، به آن حیوان نیز مىداد و مواظبت مىکرد که گرسنه نماند.
خلاصه میش زاد و ولد کرد و نصوح از شیر و عواید دیگر آن بهرهمند مىشد تا سرانجام کاروانى که راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگى مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد. همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جاى آب به آنها شیر مىداد به طورى که همگى سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند.
وى راهى نزدیک را به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانى کردند، و او در آنجا قلعهاى بنا کرده و چاه آبى حفر نمود و کم کم در آنجا منازلى ساخته و شهرکى بنا نمود و مردم از هرجا به آنجا آمده و رحل اقامت افکندند و نصوح بر آنها به عدل و داد حکومت نموده و مردمى که در آن محل سکونت اختیار کردند، همگى به چشم بزرگى به او مىنگریستند.
رفته رفته، آوازه خوبى و حسن تدبیر او به گوش پادشاه آن عصر رسید که پدر همان دختر بود. از شنیدن این خبر، مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وى را از طرف او به دربار دعوت کنند.
وقتی دعوت شاه به نصوح رسید، نپذیرفت و گفت: من کارى و نیازى به دربار شاه ندارم و از رفتن نزد سلطان عذر خواست.
مأمورین چون این سخن را به شاه رساندند، بسیار تعجب کرد و اظهار داشت حال که او براى آمدن نزد ما حاضر نیست ما مىرویم که او و شهرک نوبنیاد او را ببینیم.
پس با خواصّ درباریانش به سوى محل نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد. پس پادشاه در آنجا سکته کرد و نصوح چون خبردار شد که شاه براى ملاقات و دیدار او آمده بود، در مراسم تشییع او شرکت و آنجا ماند تا او را به خاک سپردند و چون پادشاه پسرى نداشت، ارکان دولت مصلحت دیدند که نصوح را به تخت سلطنت بنشانند.
چنان کردند و وقتی نصوح به پادشاهى رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و بعد با همان دختر پادشاه، ازدواج کرد. وقتی شب زفاف و عروسى رسید، در بارگاهش نشسته بود که ناگهان شخصى بر او وارد شد و گفت چند سال قبل، میش من گم شده بود و اکنون آن را نزد تو یافتهام، مالم را به من رد کن.
نصوح گفت: آری همینگونه است. دستور داد تا میش را به او رد کنند. گفت چون میش مرا نگهبانى کردهاى هرچه از منافع آن استفاده کردهاى، بر تو حلال ولى باید آنچه مانده با من نصف کنى.
گفت: درست است و دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند.
آن شخص گفت: بدان اى نصوح، من نه شبانم و نه آن میش است، بلکه ما دو فرشته براى آزمایش تو آمدهایم. تمام این ملک و نعمت، اجر توبه راستین و صادقانهات بود که بر تو حلال و گوارا باد، و از نظر غایب شدند.
در خاتمه این بحث نیز به روایتى از امام جعفر صادق(ع) اشاره مىشود که به اهمیت و اثرات توبه نصوح تأکید دارد:
«سَمِعْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ(ع) یَقُولُ: إِذَا تَابَ الْعَبْدُ الْمُؤْمِنُ تَوْبَةً نَصُوحاً أَحَبَّهُ اللَّهُ فَسَتَرَ عَلَیْهِ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ. قُلْتُ: وَ کَیْفَ یَسْتُرُ عَلَیْهِ؟ قَالَ: یُنْسِی مَلَکَیْهِ مَا کَتَبَا عَلَیْهِ مِنَ الذُّنُوبِ وَ أَوْحَى اللَّهُ إِلَى جَوَارِحِهِ اکْتُمِی عَلَیْهِ ذُنُوبَهُ وَ أَوْحَى إِلَى بِقَاعِ الْأَرْضِ اکْتُمِی عَلَیْهِ مَا کَانَ یَعْمَلُ عَلَیْکِ مِنَ الذُّنُوبِ فَیَلْقَى اللَّهَ حِینَ یَلْقَاهُ وَ لَیْسَ شَیْءٌ یَشْهَدُ عَلَیْهِ بِالذُّنُوب»؛(ثواب الأعمال: ١٧١)
راوی میگوید: از امام صادق(ع)شنیدم که مىفرمود:
وقتی بندهی مؤمن، توبه نصوح کند، خداوند او را دوست دارد و در دنیا و آخرت بر او پرده پوشى کند. به امام(ع) عرض کردم: چگونه بر او پرده پوشى میکند؟
امام(ع) فرمود: هر چه از گناهان که دو فرشته موکل بر او نوشتهاند[١]، از یادشان ببرد و به جوارح و اعضاى بدن او وحى فرماید که گناهان او را پنهان کنید و به قطعههاى زمین که در آنجا گناه کرده وحى فرماید که هر چه این عبد بر روی شما گناه کرده پنهان دارید[٢]. پس خدا را در حالی ملاقات کند که چیزى که به ضرر او بر گناهانش گواهى دهد، نیست.
منبع: ترجمه مجمع البیان٢۵: ١۴٩.
[١]- چون بر طبق روایات اسلامی، در طول٢۴ساعت شبانه روز، ۴ ملک با انسان همراه هستند، ٢ ملک از اذان صبح تا اذان مغرب، ٢ ملک از اذان مغرب تا اذان صبح، که یکی حسنات و دیگری سیّئات را ثبت میکند.(که روز قیامت بر علیه انسان شهادت میدهند و انسان هیچ راه فراری ندارد). و جالب اینجاست که دیگر تا آخر عمر انسان، این دو ملک نخواهند آمد، و هر روز ملائکه جدید برای مأموریت میآیند.
[٢]- چون بر طبق روایات اسلامی، علاوه بر اعضای بدن انسان(دست و پا و چشم و گوش و حتی پوست بدن)؛ یکی از شاهدان علیه انسان در روز قیامت، «زمین» است، که در قرآن هم به آن اشاره شده است(یومئذ تحدّث أخبارها). که هر قطعه زمینی که انسان روی آن گناهی کرده باشد، همان قطعه روز قیامت علیه انسان شهادت میدهد.
اهانت به ساحت مقدس قرآن کریم را محکوم میکنیم
و اما:
توضیح :
بر من ایراد نگیرید ِ نگوئید منحرف شده است نگوئید این سنگ قبرها به چه دردمان میخوره میخواستم به زبان بی زبانی به دوستان عزیز ـ چپ وراست - ارزشی و اصلاح طلب - همه و همه و همه بگویم که همه میمیرند و کل نفس ذائقه الموت و .....
همه میمیرند نه!!!!!!!!!!!!
ببینید:
متن سنگ قبر کوروش کبیر
ای انسان هر که باشی واز هر جا که بیایی
میدانم خواهی آمد
من کوروشم که برای پارسی ها این دولت وسیع را بنا نهادم
بدین مشتی خاک که تن مرا پوشانده رشک مبر
متن سنگ قبر پروین اعتصامی
آنکه خاک سیه اش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است
گرچه تلخی از ایام ندید
هر چه خواهی سخنش شیرین است
متن سنگ قبر فروغ فرخزاد
من از نهایت شب حرف میزنم
من از نهایت تاریکی
واز نهایت شب حرف می زنم
اگر به خانه من آمدی برای من م
ای مهربان چراغ بیارو یک دریچه
که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم
متن سنگ قبر فریدون مشیری
سفر تن را تا خاک تماشا کردی
سفر جان را از خاک به افلاک ببین
گر مرا می جویی
سبزه ها را دریاب با درختان بنشین
متن سنگ قبر فردین
بر تربت پاکت بنشینم غمناک
کوهی زهنر خفته بینم در خاک
از روح بزرگ هنریت فردین
شاید مددی به ما رسد از افلاک
متن سنگ قبر بابک بیات
سکوت سرشار از ناگفته هاست
متن سنگ قبر خسرو شکیبایی
در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد
عشق پیدا شدوآتش به همه عالم زد
متن سنگ قبر حافظ
بر سر تربت ما چون گذری همتی خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود
متن سنگ قبر سهراب سپهری
به سراغ من اگر می آیید
نرم وآهسته بیایید
مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من
متن سنگ قبر منوچهر نوذری
زحق توفیق خدمت خواستم دل گفت پنهانی
چه توفیقی از این بهتر که خلقی را بخندانی
متن سنگ قبر وینستون چرچیل
من برای ملاقات با خالقم آماده ام
اما اینکه خالقم برای عذاب دردناک ملاقات با من آماده باشد چیز دیگریست
متن سنگ قبر اسکندر مقدونی
اکنون گور او را بس است
آنکه جهان اورا کافی نبود
متن سنگ قبر نیوتن
ظبیعت وقوانین طبیعت در تاریکی نهان بود
خدا گفت بگذار تا نیوتن بیاید.....
وهمه روشن شد
متن سنگ قبر لودولف کولن(ریاضی دان)
3/141562353589793238462633862279088
متن سنگ قبر فرانک سیناترا(بازیگر و خواننده)
بهترین ها هنوز در راهند....
انسانهای بزرگ واقعا" بزرگند
متن سنگ قبر ویرجینیا وولف(نویسنده)
در برابرت خود را پر میکنم از فرار نکردن
ای مرگ
و چند سنگ قبر دیگر
احمد شاملو
احمد اعطا
شاهپور بختیار
بانو دلکش
فرهاد
ناصرالدین شاه
حسن گل نراقی
هایده
حسین پناهی
مهدی اخوان ثالث
میرزاده عشقی
محمد تقی بهار
نادر شاه افشار
بیک ایمانوردی
صادق هدایت
ستار خان
شعبان جعفری
ویگن
شاه عباس
محمد رضا پهلوی
ودر آخرکشیشی در وست مینستر انگلیس:
"جوان و آزاد که بودم، تصوراتم هیچ محدودیتی نداشتند و در خیال خود می خواستم دنیا را تغییر دهم. پیر تر و عاقلتر که شدم، فهمیدم که دنیا تغییر نمی کند، بنابراین انتظارم را کم و به عوض کردن کشورم قناعت کردم. ولی کشورم هم نمی خواست تغییر کند. به میانسالی که رسیدم، آخرین تواناییهایم را به کار گرفتم تا فقط خانواده ام را تغییر دهم، ولی پناه بر خدا! آنها هم نمی خواستند عوض شوند. و اینک که در بستر مرگ آرمیده ام ، ناگهان دریافته ام که: "اگر فقط خودم را تغییر می دادم، خانواده ام هم تغییر می کرد و با پشتگرمی آنها می توانستم کشورم را هم عوض کنم و چه کسی می داند، شاید می توانستم دنیا را هم تغییر دهم."
دریافتی از دوست بسیار خوبم باقری
الهی : هذا مَقامُ الْعائذُ بِکَ مِنَ النّارِ
خدایا :این است مقام کسی که از آتش قیامت به تو پناه می برد.
شیخ کارش جوال دوزی بود و شاگردی داشت که کمکیارش بود.
روزی شیخ فراموش کرد که سوزن جوال دوزی اش چه شده با شاگردش حسابی فکر کردند ولی
چیزی یادشان نیامد، تا اینکه شیخ به شاگردش گفت نمازم در حال قضا شدن هست من به نماز می ایستم.
پس از گفتن سلام و پایان نماز شیخ به شاگردش گفت : یادم آمد سوزن دست فلانی است.
شاگردش گفت: اوستا شما نماز می خواندید یا دنبال سوزن بودید؟
این سخن شاگرد تلنگری شدید به روح و جان استاد بود و از آنجا بود که استاد تصمیم گرفت برود و در نماز به دنبال خدا بگردد
الهی از غفلت در نمازهایم شرمنده ام
الهی خودت پا برهنگان عالم را یار و یاور باش خدای من علی سیرتان را در این ماه علی (ع) پشت و پناه باش
برادر رئیس جمهور منتخب و محترم جناب آقای دکتر احمدی نژاد
سلام علیکم من رئیس جمهور نیستم دکتر هم نیستم سفرهای استانی هم نمی روم در سازمان ملل مرا راه هم نداده اند من هیچوقت به آقای اوباما پیام نداده ام من با چاوز و فیدل کاسترو ارتباط دوستی هم ندارم من اصلا نمیدانم لایحه هدفمند سازی یارانه ها یعنی چه؟ من بلد نیستم برای زیارت قبر پدرم که 14 ماه پیش به رحمت ایزدی پیوست با نداشتن بنزین چه کار باید بکنم؟ اما همین را میدانم که با عشق به ولایت و اعتقاد قلبی به اصول و ارزشهای الهی و مبانی انقلابی به شخص جنابعالی رای داده ام .نمیدانم گله مندی امثال منو چرا گوش نمیکنی؟ گله مندی حضرات آیات عظام ناصر مکارم شیرازی و مصباح یزدی ونیز حسین شریعتمداری و دیگر دلسوختگان انقلاب اسلامی جای خود دارد. آن روز که من و امثال من به تو رای دادیم هیچ وقت باورمان نمیشد که شما فرمایشات لازم الاتباع مقام معظم رهبری سلمه الله تعالی در خصوص عزل و عدم بکارگیری اسفندیار رجیم مشائی در پست مهم معاونت ریاست جمهوری را یک هفته بعد ازابلاغ معظم له به زور بشنوید و با سوء مدیریت و با تصمیم ناپخته ایشان را در همان پست اما با نام های دیگر و با حدود اختیارات بیشتر به کار بگماری و در مقابل تذکرات دلسوزانه بزرگان این کشور به ریش همه شان بخندی و خیلی از مخالفان ایشان را از بزغاله هم کمتر بدانی و آن شد که اسفندیار رجیم مشائی به ساحت قدسی پیام آوران الهی اهانت کرد و شما دم برنیاوردید در حریم فلسفه و عرفان داخل شد ( بدون اینکه کمترین احاطه ای در موضوعات فوق داشته باشد)چیزی نگفتید .با مردم اسرائیل طرح دوستی ریخت و مقام معظم رهبری سلمه الله تعالی بر ایشان خرده گرفتند اما شما لب هم تر نکردید.سایه به سایه شما همچون آقای دوربین در سازمان ملل - ونزوئلا ترکیه همه جا در داخل و خارج ظاهر شد و به ارزشهای انقلاب خندید انقلاب به یادگار مانده از امام خمینی رضوان الله تعالی علیه که بی نام او در هیچ جای جهان شناخته شده نیست را به سخره گرفت شما اصلا دلتان به درد هم نیامد. و اینک که در نقش پیاده نظام جنبش فتنه سبز آنطور که شواهد و قرائن نشان میدهد ظاهر شده است هیچ عکس العملی از خود نشان نمیدهید؟چرا؟ چرا؟ چرا؟ چرا! چرا! چرا!
والسلام علی من اتبع الهدی با افتخار تمام تبریز سرباز ولایت علی قدسی
تقدیمی از دوست خوبم باقری
بشر بن حارث كه به (بشر حافى ) نیز شهرت دارد، از عارفان بنام قرن دوم است . وى اهل مرو بود و گویند در ابتدا روزگار خود را به گناه و خوشگذرانى صرف میكرد كه ناگهان به زهد و عرفان گرایید . علت شهرت او به ((حافى )) آن است كه همواره با پاى برهنه مىگشت . از او حكایات بسیارى نقل شده است؛ از جمله:
در بازار بغداد مىگشتم كه ناگهان دیدم مردى را تازیانه مىزنند. ایستادم و ماجرا را پى گرفتم . دیدم كه آن مرد، ناله نمىكند و هیچ حرفى كه نشان درد و رنج باشد از او صادر نمىشود. پس از آن كه تازیانهها را خورد، او را به حبس بردند. از پى او رفتم . در جایى، با او رو در رو شدم و پرسیدم: این تازیانهها را به چه جرمى خوردى؟ گفت: شیفته عشقم. گفتم: چرا هیچ زارى نكردى؟ اگر مىنالیدى و آه مىكشیدى و مىگریستى، شاید به تو تخفیف مىدادند و از شمار تازیانهها مىكاستند. گفت: معشوقم در میان جمع بود و به من مىنگریست . او مرا مىدید و من نیز او را پیش چشم خود مىدیدم . در مرام عشق، زاریدن و نالیدن نیست .
گفتم: اگر چشم مىگشودى و دیدگانت معشوق آسمانى را مىدید، به چه حال بودى!؟ مرد زخمى، از تأثیر این سخن، فریادى كشید و همان جا جان داد . -
برگرفته از: میبدى، كشف الاسرار و عدة الابرار، ج 1، ص 423 . ?
و اینها همه نشانه استیصال آمریکاست
مقامات كاخ سفيد پيامي به شوراي رهبري حزب كارگران كردستان ارسال كردهاند و از مقامات پ.ك.ك خواستهاند تا اجازه دهند اعضاي گروهك منافقين در كوهاي قنديل واقع در مرز ايران مستقر شوند.

همزمان با نزديك شدن زمان خروج نظاميان آمريكايي از خاك عراق و تصميم قاطع دولت اين كشور براي دستگيري و اخراج گروهك منافقين از عراق، مقامات آمريكايي از هم اكنون به تكاپو افتادهاند تا قبل از خروج خود، گروهك تروريستي منافقين را در كوهها هم مرز با ايران مستقر كنند.
منبعي موثق از شوراي رهبري حزب كارگران كردستان موسوم به پ.ك.ك در گفتوگوي اختصاصي با خبرنگار خبرگزاري فارس در اربيل، معامله مقامات آمريكايي با شورشيان "پ.ك.ك " را فاش كرد.
وي اظهار داشت: روز شنبه پيامي از طرف مقامات كاخ سفيد به شوراي رهبري شورشيان پ.ك.ك ارسال شده كه در اين پيام از مقامات پ.ك.ك خواسته شده ، اجازه دهند اعضاي گروهك منافقين در كوهاي قنديل واقع در مرز ايران مستقر شوند.
وي در پاسخ به اين سوال كه مقامات آمريكايي در مقابل، چه چيزي را به شما پيشنهاد كردهاند؟ گفت: آنها به ما قول دادهاند كه در صورت قبول اين شرط ، حملات ارتش تركيه عليه ما را متوقف خواهند كرد.
اين مقام بلند پايه شوراي رهبري شورشيان پ.ك.ك با بيان اينكه هم اكنون اين پيشنهاد در حال بررسي است به پاسخ اين نيروها به درخواست مقامات آمريكايي اشارهاي نكرد.
سلسله كوهاي قنديل مناطق صعب العبوري هستند كه هم اكنون محل استقرار شورشيان پ.ك.ك و گروهك تروريستي پژاك است.
اين مناطق هم مرز با ايران و تركيه است.
مرثیه شهدای زاهدان
دوست عزیزی با نام مستعار aa مرثیه ای را برای گرامیداشت شهدای زاهدان برایم فرستاده که با تقدیر و تشکر از این دوست نا آشنا شعرشان را در معرض استفاده دوستان قرار میدهم :
به خدا عالم و گیتیست ، عزادار امروز
عرش و فرش و همه هستیست ، عزادار امروز
ارچه که تاج ولادت به سر سجاد (ع) است
به خدا پور حسینیست ، عزادار امروز
مهدی فاطمه از بهر جفا می گرید
به خدا نایب مهدیست ، عزادار امروز
حامی پست عدو راه عبادت بستست
به خدا هر دل پستیست ، عزادار امروز
دست اشرار بود در پس این فتنه ی لَنگ
به خدا هر کر و کوریست ، عزادار امروز
مسجد جامع و فخر دل من در آتش
به خدا هر زن و مردیست ، عزادار امروز
تیر اشرار و شرر در وسط خانه ی دوست
به خدا هر دل شریست عزادار امروز
دست این فتنه گران گشته به خون آغشته
به خدا هر رگ خونیست ، عزادار امروز
آتش و دود بدادست دلم را به فنا
به خدا هر مه و دودیست ، عزادار امروز
گشته خاموش سیه خور شب تیره ی روز
به خدا خور جهانیست ، عزادار امروز
به فنا داده و از کین بنشستند به رقص
به خدا مرد یهودیست ، عزادار امروز
نرود این سخنم در دل سنگت مشنو
به خدا هر دل سنگیست ، عزادار امروز
ندهم من به شما خاک وطن گرچه کمش
به خدا پیر بلوچیست ، عزادار امروز
مکن از بهر ولایش ، ندهم این گوهر
به خدا روح خمینیست عزادار امروز
life is good=LG
میدونه زندگیش فقط به یک نخ نازک بنده
ولی بازم تو آسمون میرقصه و میخنده

بازهم اشک اشک و هزاران اشک و دیگر هیچ
اینک ادامه مطلب......................
شهید آقا مصطفی الموسوی هم به دیار شهیدان شتافت
وي افزود: ناسپاسي است كه راه اين پارسايان راه حق و عارفان گمنام و راويان حديث عشق را كه هنرشان ايثار و فكرشان جهاد، معراجشان سنگر شهادت، نژادشان از قبيله محرومان، شعارشان لاالهالاالله و پرچمشان نصرمنالله است را فراموش كنيم.
فرمانده سپاه عاشورا از شهيد مصطفي الموسوي به عنوان عصاره رزمندگان آذربايجان نام برد و گفت: اين شهيد از چهرههاي شاخص و اصلي رزمندگان تبريز و لشكر 31 عاشورا در دوران دفاع مقدس بود.
وي با بيان اينكه مصطفي الموسوي بيش از 100 تركش دوران دفاع مقدس در بدن مطهرش داشت افزود: سالها رنج جانبازي و درد را تحمل كرد و از چهرههاي شاخص مخابرات دوران دفاع مقدس بود كه وظيفه ايجاد مخابرات بيسيم در لشكر عاشورا و قرارگاههاي مختلف را داشت.
فرمانده سپاه عاشورا اظهار داشت: اگر كسي از مخابرات دوران دفاع مقدس سخن بگويد و از مصطفي الموسوي نامي نبرد، كم لطفي كرده است.
پورجمشيديان گفت: مصطفي الموسوي از فرماندهان لشكر عاشورا در دوران هشت سال دفاع مقدس بود كه از نخستين روزهاي جنگ تا آخرين روز جنگ در ميدانهاي نبرد نقش كليدي و مهمي ايفا كرده بود.
وي تصريح كرد: اين شهيد بزرگوار دهها بار مجروح شد و از ياران باوفاي سردار مهدي باكري فرمانده لشكر 31 عاشورا در علمياتهاي خيبر و بدر بود كه صبح امروز براثر جراحات دوران دفاع مقدس به ياران شهيدش پيوست.
فرمانده سپاه عاشورا اضافه كرد: موسوي در اوايل جنگ از فرماندهان نيروهاي آذربايجاني در شهر سوسنگرد بود كه در جريان آزادي سوسنگرد و مقاومت اين شهر در برابر متجاوزان عراقي نقش مهمي داشت.
پورجمشيديان در ادامه از شهيد الموسوي به عنوان مدافعان اصلي حريم ولايت نام برد و اظهار داشت: وي در قضاي اخير بعد از انتخابات چند بار پيش من آمد و اعلام كرد هر طور آقا امر و فرمايش كنند، حاضر به جانفشاني هستند.
وي با تاكيد بر حفظ فرهنگ شهادت در ميان اقشار مختلف جامعه، افزود: رسالت عصر حاضر همه ما حفظ فرهنگ شهادت است و بايد بدانيم كه راه حل بسياري از معضلات اجتماعي، سياسي، فرهنگي و اقتصادي ترويج اين فرهنگ است.
پورجمشيديان با بيان اينكه مسئولان نظام بايد به فكر ترويج اين فرهنگ در حوزههاي ديگر نيز باشند، اظهار داشت: فرهنگ شهادت بايد زيرساخت و سياست كلي مراكز فرهنگي كشور باشد و در اين عرصه تنها ياد شهدا كافي نيست، بلكه بايد زندگي، افكار و انديشههاي آن بزرگواران بررسي شده و سينه به سينه براي نسلهاي آينده نقل و به يادگار گذاشته شود.
وي با اشاره به مسئوليت همگان در قبال شهدا، تصريح كرد: ادامه راه شهيدان و ترويج فرهنگ شهادت و آرمانهاي شهدا وظيفه امروز تمامي ملت ايران و مسئولان است.
پورجمشيديان گفت: حديث دوران دفاع مقدس، بيانگر مقاومت و مظلوميت ملتي است كه قلههاي سربلندي، حماسه و شرف را در راه دفاع از كيان اسلامي درنورديده است و بايد سعي كنيم فرهنگ ايثار و از خودگشتگي دوران دفاع مقدس، حفظ و احيا شود.
وي با بيان اينكه ما امروز مديون شهدا هستيم، اظهار داشت: عزت امروز ايرانيان در عرصه بينالمللي نزد دوست و دشمن به بركت مقاومت و خون شهداي هشت سال دوران دفاع مقدس است.
شهيد الموسوي، با آغاز جنگ تحميلي به همراه دوستان و همرزمان خود به جبهههاي حق عليه باطل در جبهه سوسنگرد شتافت و با توجه به روحيه خلاق و پرتلاشاش به عنوان مسئول مخابرات گروه المهدي كه متشكل از رزمندگان سلحشور خطه آذربايجان در اين منطقه بود، مشغول دفاع از مرزهاي ايران اسلامي گرديد و در عملياتهاي ظفرمند رزمندگان اسلام در اين جبهه همچون امام مهدي (عج)، شهيد مدني ـ امام علي(ع) شركت فعال داشت.
اما با تشكيل نخستين تيپ رزمي سپاه به نام تيپ عاشورا، شهيدالموسوي به عنوان مسئول مخابرات اين تيپ در عمليات طريقالقدس «آزادسازي بستان» مشاركت و بعد از آزاد شدن منطقه دشت آزادگان از چنگال دشمن بعثي، در ديگر جبههها حضور پيدا كرده و تا پايان دوران دفاع مقدس افتخار شركت در جهاد مقدس و همراهي با مجاهدان فيسبيلالله را از آن خود كرد.
شهيد الموسوي در طي حضور هشت سالهاش در جبههها، مشاركت فعال و خستگي ناپذير داشته و شاهد و ناظر رشادتها و عشق بازي شهيدان والامقام دفاع مقدس با معبود خود و مخزن خاطرات بسيار شيرين و فراموش نشدني از آن عزيزان بود.
وي در عملياتهاي مختلف منجمله سوسنگر، بدر و خيبر داراي جراحتهاي شديد شد، ولي افتخار شهادت و پيوستن به دوستان شهيدش مقدّر نگشت و همچنان در آرزوي شيرين آن باقي ماند.
شهيد بزرگوار و دلسوخته ما كه طي 10 سال اخير، دردهاي ناشي از جراحت شيميايي عملياتهاي بدر و خيبر او را به شدت آزرده و بارها روانه بيمارستان و بستري شدن كرده بود، سرانجام در نيمه شب گذشته جسم رنجور و نحيف او بالاخره پس از سالها مقاومت، تاب تحمل در برابر آلام و جراحتهاي شيميايي نياورده و روح بلند او كه چند دهه بيصبرانه منتظر پيوستن به ارواح دوستان شهيدش از جمله شهيدان باكري، تجلايي، ياغچيان، توانا و مهدوي بود، از كالبد جسم رها و به سوي بهشت و رضوان الهي پر كشيد.
دوستان بازدید کننده حتما در صورت تمایل نظرشان را در حصوص این وصیت نامه بیان کنند
بسم الله الرحمن الرحيم
مي خواهم خامه قلم را به سينه کاغذ آشنا کنم و نقشي از رخ آن زيبا را به اين سينه سفيد منقش کنم اما قلم را توانايي اين کار نيست، کاغذ را تحمل اين نقش نيست. مي خواهم امواج خروشان احساس را به مهار (عقل) در زندان تن محبوس کنم. اما عقل را توان به بند کشيدن دل نيست. تن را قدرت نگهداشتن روح نيست. چشمانم را مي بندم مي خواهم تصويري از آن جمال رعناي يار را در ذهن تصور کنم.
اما تصوير آن جمال زيبا را کسي قادر به تصور نيست. مي خواهم مرغ انديشه را از پرواز آسمان سرخ رنگ عشق باز دارم اما او را هيچ قيدي قادر به مقيد ساختن نيست.
اين آسمان خونين را از طيران اين مرغ باز داشتن ثواب نيست. قلم را دوباره به چرخش وا مي دارم. امواج خيره سر اساس به ساحل اطمينان هجوم مي آوردند آن يار رعنا تمام قد عشق را به تماشا ايستاده است.
مرغ انديشه به پرواز خويش ادامه مي دهد کاغذ از سياهي قلم نقش مي پذيرد دل زبان گشوده که : اي نازنين دلبر تو مرا همچو شبنم صبحگاهي پاک خواسته بودي و من روسياه از نوک پا تا فرق سر به گناه آلوده گشتم. پس مرا ببخش.
اي دوست، تو از من خواسته بودي به عهد وفا کنم و به سويت بشتابم و من همان شاکر ناداني هستم پس مرا ببخش ولي بدان من نيز روزي پاک بودم قلبم هنوز از زنگار پاک بود. چشمانم هنوز بر رخي نگاه نکرده بود. دستانم هنوز به ناپاکي آلوده نشده بود.
وجودم پاک بود، عقلم پاک بود، (آه اي زيباي زيبايان) چه کنم نفس بر من غالب شد و تو خود حال مرا مي بيني، شيطان را به دوستي برگزيدم و تو روزگارم را مي بيني ولي هرگز از روي طغيان سر از فرمانت نپيچيده ام، هرگز از روي عمد برخلاف دوستي ام عمل نکرده ام. هرگز!
خود مي داني حتي آن هنگام که طعم گناه از دهانم زايل نگشته بود فکر تو آن را تلخ مي کرد که هرگز گناه لذت نداشته است خود مي داني همواره پشيمان بوده ام ولي چه کنم که وجود کثيفم را شيطان مسلط شده است.
هرگاه خواسته بود سيلي به رخ شيطان زنم اين نفس جلويم را گرفته بود. آري خود مي داني روزگاري پاکترين و صادقترين بودم. شبها به لبخندي مي خوابيدم و صبح ها به لبخندي ديگر بيدار مي شدم شب و روزم با تو مي گذشت.
و حالا، رانده از هر جا ، مانده از هر چيز ، پشيمان از هر کار به درگاهت آمده ام، مي گفتند تو به اين سرزمين آشنايي در اين جا دوستان زيادي داريم . مي گفتند به اينجا نظري داري و من سر از پا نشناخته به اينجا آمده ام شتاب داشتم تا به اينجا برسم .
پا برهنه ، جامه دريده ، چشم گريان ، با تني ريش به اينجا رسيده ام . چشمانم کم سو گشته اند پاهايم مجروح است دلم پريشان است ، آيا تو مرا خواهي پذيرفت؟ آيا براي ديدنت حالي جز اين مي خواهي؟ آيا براي وصالت مهريه اي بالاتر از اين خواستاري؟ پس کي بر من ناتوان نظر خواهي افکند .
پس کي مرا خواهي پذيرفت. همه خوبانت را قبول کرده ايي و من بيچاره بر درگهت نشسته ام که چه کني.آيا وقتي خوني در بدنم در جريان است روحي در تنم باقي است ، تو مرا مي پذيري حاشا و کلا! تا دستانم مي جنبد ،قلبم مي تپد تو مرا هرگز قبول نخواهي کرد ؟
پس اي شمشيرها مرا در بر گيريد، اي نامردان جاهل مرا بکشيد، اي خون فوران کن، اي تن پاره شو ، اي چشم کور شو، بگذار دستانم بکشند. پاهايم قطع شود مغزم پريشان شود، مگر تو اين را نمي خواهي مگر تو اين را قبول نمي کني ؛ پس تو مي گويي چه کنم؟
بهاي ديدنت را اين جان ناقابل قرار داده ايم ، پس اي خصم مرا بکش.به درگهت انتظار تلخ است، براي وصالت صبر نتوان کرد مرا در انتظار مگذار، هر کس خواسته است به شيطان پشت پا بزند ، هر کس مي خواهد راه ميان بر را انتخاب کند.
هرکس خواسته است با تو دم ساز شود هر کس خواسته است با تو هم سخن شود به اينجا شتافته است و من از آنها تبعيت کرده ام .آيا مرا هم قبول خواهي کرد؟
هيچ کس وقتي بدن پاره پاره ام را ديد گريه نکند. احدي چشم به جسم بي روحم دوخت گريه نکند . اين تن جز قفس نيست که اين پوست و استخوان بيش نيست. اين بدن پوسته صدفي بيش نيست، مرواريدش را تقديم يار کرده ام و حقش هم همين است .
بر من قبري نسازيد، مرا از يادها ببريد ، من نبودم ، مني وجود نداشته است مي خواهم همه جز او مرا از ياد ببرند مي خواهم تنها باشم و شما مرا از اين تنهايي باز نداريد، هر کس مي خواهد بهترين راه را انتخاب کند بايد بيشترين بها را بدهد من نيز چنين کرده ام پس مرا بر اين ناراحت نشويد که بسيار سود برده ام
پدر جان از شما مي خواهم در مسجد بعد از نماز حتماً طول عمر امام را از خدا بخواهيد و پيروزي لشگريان اسلام را خواستار شويد و اگر توانستيد به ياد رزمندگان و امام زمان(عج) و پيروزي نهايي اسلام بعد از نماز (امن يجيب) بخوانيد. ملت عزيز ايران از امام امت پيروي کنيد که صلاح و پيروزي و رستگاري ما در اين است.
خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني رو نگهدار
نثار ارواح طيبه شهدا صلوات


































بیش از 45 سال از عمر با برکت انقلاب شکوهمند اسلامی ایران به رهبری قائد اعظم امام خمینی رضوان الله تعالی علیه میگذرد ، امام (ره) در سال 58 فرمود : آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند و جوانان ما مطمئن باشند که آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند.